سوگنامه محرم؛

جان امام فدای حفظ حرمت خانه کعبه شد سوگنامه محرم؛

جان امام فدای حفظ حرمت خانه کعبه شد سوگنامه محرم؛

جان امام فدای حفظ حرمت خانه کعبه شد بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
سوگنامه محرم؛

جان امام فدای حفظ حرمت خانه کعبه شد سوگنامه محرم؛

جان امام فدای حفظ حرمت خانه کعبه شد سوگنامه محرم؛

جان امام فدای حفظ حرمت خانه کعبه شد سوگنامه محرم؛

جان امام فدای حفظ حرمت خانه کعبه شد سوگنامه محرم؛

جان امام فدای حفظ حرمت خانه کعبه شد
سوگنامه محرم؛

جان امام فدای حفظ حرمت خانه کعبه شد

امام حسین(ع) برای آن که حرمت کعبه به خاطر کشتن او شکسته نشود، حج خود را مفرده کرد و با اهل بیت خویش راهی کوفه شد تا حجت را بر مسلمانان و شیعیان مدعی تمام کند.

به گزارش پايگاه اطلاع رساني حج به نقل از دفاع پرس، كتاب «منتهي الامال» از منابع معتبر و اسناد موثقي است درباره تاريخ چهارده معصوم. بخش مهم و اعظم اين كتاب به مقتل امام حسين عليه‌السلام اختصاص دارد. در اين بخش رويدادهاي قبل و بعد از عاشورا با ذكر جزييات روايت شده است.
همچنين وقايع روز عاشورا در اين كتاب بدون كوچكترين تحريفي و بطور مفصل شرح داده شده است. متن زير بازخواني تاريخ شهادت امام حسين عليه السلام از اين كتاب شريف است كه به مرور منتشر خواهد شد.
در قسمت دوم اين يادداشت اشاره شد كه چگونه مسلم بن عقيل سفير و فرستاده امام حسين عليه‌السلام چگونه با عافيت طلبي و ايمان ضعيف كوفيان تنها شد و به شهادت رسيد.
در قسمت پيش رو نيز نگاهي داريم به عزم سفر امام حسين عليه ‌السلام به طرف كوفه و حوادثي كه در اين مسير براي آن حضرت پيش آمد كه در ادامه مي‌خوانيد:
حركت امام حسين عليه‎‌السلام براي حفظ حرمت كعبه
پيش از اين اشاره شد كه حضرت سيدالشهدا عليه‌السلام درسوم ماه شعبان سال شصتم وارد مكه معظمه شد و تا ذى‌الحجه همان سال در مكه ماند. آن حضرت احرام به حج بست و روز ترويه عمرو بن سعيد بن العاص با جماعت بسيارى به بهانه حج به مكه آمدند. او از جانب يزيد مامور بود كه امام حسين عليه‌السلام را گرفته و به نزد او برد يا آن جناب را به قتل رساند.
وقتي حضرت از اين قضيه مطلع شد از احرام حج به عمره عدول كرد و طواف خانه و سعى صفا و مروه به جا آورد و در همان روز متوجه عراق شد.
ايشان قبل از عزيمت به سمت عراق خطبه‌اي به اين مضمون قرائت كردند:
مرگ فرزندان آدم همراه اوست مانند گلوبند زنان جوان و سخت مشتاق ديدار گذشتگان خويشم مثل اشتياق يعقوب ديدار يوسف را. و اختيار شده است براى من مقتلى كه ناچارم آن را ديدار كنم، گويا مى‌بينم مفاصل و پيوندهاى خودم را كه گرگان بيابان، يعنى لشكر كوفه، پاره‌پاره نمايند در زمينى كه كربلا است، پس انباشته مى‌كنند از من شكم‌هاى آمال و انبان‌هاى خالى خود را. چاره و گريزى نيست از روزى كه قلم قضا بركسى رقم رانده است. ما اهل بيت، رضا به قضاى خدا داده‌ايم و بر بلاى او شكيبا بوده‌ايم و خدا به ما عطا خواهد فرمود مزدهاى صبركنندگان را، و دور نمى‌افتد از رسول خدا (ص) پاره گوشت او و با او مجتمع خواهد شد در بهشت برين، روشن مى‌شود چشم جدم به آن. اكنون كسى كه در راه ما از بذل جان دريغ نكند و در طلب لقاى حق از فداى نفس نپرهيزد بايد با من كوچ كند. چه من فردا كوچ خواهم كرد ان شاءاللّه تعالى.
عبداللّه بن عباس وقتي تصميم عزيمت امام شنيد گفت:
اهل كوفه همان كسانى هستند كه پدرت را شهيد كردند و برادرت را زخم زدند و چنان پندارم كه با تو كنند و دست از يارى تو بردارند و جناب تو را تنها گذارند.
امام فرمود: اين نامه‌هاى اهل كوفه است در نزد من و اين نيز نامه مسلم است نوشته كه اهل كوفه در بيعت منند.
ابن عباس گفت: حالا كه راى شريفت بر اين سفر قرار گرفته پس اولاد و اهل‌بيت خود را بگذار و آنها را با خود نبر مبادا كه شما را نيز در مقابل اهل و عيالت شهيد كنند و آنها تو را به آن حالت مشاهده كنند.
حضرت نصيحت او را قبول نكرد. ابن عباس ديد كه آن حضرت براي سفر به عراق مصمم است. چشمان خود را پايين انداخت و بگريست و با آن حضرت وداع كرد.
چون حضرت امام حسين عليه‌السلام از مكه بيرون رفت عمرو بن سعيد برادر خود يحيى را با جماعتى فرستاد كه مانع رفتن آن حضرت شود. وقتي به آن حضرت رسيد عرض كرد:
كجا مى‌رويد برگرديد به جانب مكه.
حضرت قبول نكرد و يحيي و همراهانش ممانعت مى‌كردند و پيش از آنكه كار به جنگ بكشد دست برداشتند و برگشتند و حضرت روانه شد.
بعد از حركت، عبداللّه بن جعفر پسر عم سيدالشهدا نامه‌اى براى آن جناب به اين مضمون نوشت: همانا من قسم مى‌دهم شما را به خداى متعال كه از اين سفر منصرف شويد به درستى كه من بر شما ترسانم مبادا آنكه شهيد شوى و اهل بيت تو اسير شوند، اگر شما هلاك شويد نور اهل زمين خاموش خواهد شد؛ چه جناب تو امروز پشت و پناه مؤمنان و پيشوا و مقتداى هدايت يافتگانى، پس در اين سفر تعجيل مفرماييد و خود از عقب نامه ملحق خواهم شد.
پس آن نامه را با دو پسر خويش عون و محمد به خدمت آن حضرت فرستاد و خود رفت به نزد عمرو بن سعيد و از او خواست كه نامه امان براى حضرت سيدالشهدا عليه‌السلام بنويسد و از او بخواهد كه از راه كوفه برگردد.
عمرو خط امان بر آن حضرت نوشته و وعده صله و احسان داد كه آن حضرت برگردد و نامه را با برادر خود يحيى بن سعيد روانه كرد و عبداللّه بن جعفر با يحيى همراه شد. چون به آن حضرت رسيد نامه به آن جناب داد.
حضرت فرمود: من پيغمبر (ص) را در خواب ديده‌ام مرا امرى فرموده كه در پى اطاعت آن هستم.
پس چون عبداللّه مايوس شده بود گفت فرزند خود عون و محمد را كه ملازم آن حضرت باشند و خود با يحيى بن سعيد برگشت و آن حضرت به سمت عراق حركت فرمود.
آن حضرت وقتي به حاجز رسيد، قيس بن مسهر صيداوى را به كوفه فرستاد. هنوز خبر شهادت مسلم به آن حضرت نرسيده بود و نامه‌اى به اهل كوفه بدين مضمون نوشت:
بسم اللّه الرّحمن الّرحيم اين نامه‌اى است از حسين بن على به سوى برادران خويش. به درستى كه نامه مسلم بن عقيل به من رسيده و در آن نامه مندرج بود كه اتفاق كرده‌ايد بر ياري ما. آگاه باشيد كه من به سوى شما از مكه بيرون آمدم چون پيك من به شما برسد مهياى ياري من باشيد كه من در همين روزها به شما خواهم رسيد و اَلسَّلامَ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللّه وَ بَرَكاتُهُ.
چون پيك حضرت روانه شد به قادسيّه رسيد. حُصَين بن تميم او را گرفت. خواست او را تفتيش كند قيس نامه را بيرون آورد و پاره كرد. حصين او را به نزد ابن زياد فرستاد. چون به نزد عبيداللّه رسيد آن لعين از او پرسيد:
تو كيستى؟
گفت: مردى از شيعيان على و اولاد او مى‌باشم.
ابن زيادگفت: چرا نامه را پاره كردى؟
گفت: براى آن كه تو بر مضمون آن مطلع نشوى.
عبيداللّه گفت: آن نامه از كه و براى كه بود؟
گفت: از جناب امام حسين عليه‌السلام به سوى جماعتى از اهل كوفه كه من نام‌هاى ايشان را نمى‌دانم.
ابن زياد در غضب شد و گفت: دست از تو بر نمى‌دارم تا آنكه نام‌هاى ايشان بگويى يا آنكه بر منبر بالا روى و بر حسين و پدرش و برادرش ناسزا گويى و گرنه تو را قطعه قطعه خواهم كرد.
گفت: اما نام آن جماعت را نخواهم گفت و امّا مطلب ديگر را روا خواهم نمود.
قيس روي منبر رفت و صلوات بر پيامر و بر حضرت اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين عليهماالسلام فرستاد و ابن زياد و پدرش و طاغيان بنى‌اميه را لعنت كرد و گفت: اى اهل كوفه! من پيك امام حسينم به سوى شما، هر كه خواهد يارى او نمايد به سوى او بشتابد.
ابن زياد كه چنين ديد امر كرد كه قيس را از بالاى قصر به زير انداختند. چون از قصر به زير افتاد استخوان‌هايش در هم شكست و رمقى در او بود كه عبدالملك بن عمير لحمى او را شهيد كرد.
چون خبر شهادتش به حضرت امام حسين عليه‌السلام رسيد گريست و فرمود: فَمِنْهُم مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَنْ يَنْتَظِرُ.
زهير ين قين بجلى در هنگام مراجعت از مكه معظمه و در منازل به حضرت امام حسين عليه‌السلام مى‌رسيد و از او دورى مى‌كرد. هر گاه امام حسين عليه‌السلام حركت مى‌كرد زهير مى‌ماند و هرگاه آن حضرت منزل مى‌كرد زهير حركت مى‌نمود. تا آنكه در يكى از منازل كه آن حضرت در جانبى منزل كرد و زهر نيز ناگزير درجانب ديگر منزل كرد.
زهير چاشت ‌خورد كه ناگاه رسولى از جانب امام حسين عليه‌السلام آمده و سلام كرد و به زهير خطاب كرد كه اباعبداللّه الحسين عليه‌السلام تو را مى‌طلبد.
زهير از دهشت لقمه‌ را كه در دست داشت افكند و متحير ماند، زوجه زهير كه دلهم نام داشت به او گفت: فرزند پيغمبر خدا تو را مى‌طلبد و در رفتن تامل مى‌كنى؟
زهير به خدمت آن حضرت رفت و زمانى نگذشت كه با صورت برافروخته برگشت و گفت خيمه او را كندند و نزديك سراپرده‌هاى آن حضرت نصب كردند و زوجه خود را گفت:
تو را طلاق مي‌دهم به اهل قبيله خود بازگرد كه نمى‌خواهم به خاطر من ضررى به تو برسد. من با امام حسين عليه‌السلام به سمت كوفه مي‌روم تا جان خود را فداى او كنم.
مهر همسرش را داده و او را به يكى از پسر عموهاي خود سپرد تا به قبيله‌اش برساند.
پس زهير با رفيقان خود خطاب كرد هر كه خواهد با من بيايد و هر كه نخواهد اين آخرين ملاقات من است با او.
پسر عمّش سلمان بن مضارب با او همراه شد و در كربلا بعد از ظهر روز عاشورا شهيد شد.

عبداللّه بن سليمان اسدى و منذر بن مشمعل اسدى كه گفتند:
چون ما از اعمال حج فارغ شديم به سرعت مراجعت كرديم تا به حضرت حسين عليه‌السلام ملحق شويم.
در نزديك ثعلبيه به آن حضرت رسيديم چون خواستيم نزدي آن جناب برويم ناگاه ديديم كه مردى از جانب كوفه پيدا شد. گفتيم خوب است برويم اين مرد را ببينيم و از او خبر بپرسيم؛ خود را به او رسانديم و بر او سلام كرديم و از اخبار تازه كوفه پرسيديم.
گفت: خبر تازه آنكه مسلم و هانى را كشته ديدم.
پس از آن به لشكر امام حسين عليه‌السلام ملحق شديم. سلام كرديم و جواب شنيديم پس عرض كرديم كه نزد ما خبرى است اگر خواسته باشيد آشكارا گوييم و اگر نه در پنهانى عرض كنيم، آن حضرت فرمود:
من از اصحاب خود چيزى پنهان نمى‌كنم آشكارا بگوييد.
خبر شهادت مسلم و هانى را عرض كرديم. آن جناب از شنيدن خبر اندوهناك شد و: اِنّا لِلِّه وَانّااِلَيْه راجعُون، رَحْمَةُاللّهِ عَلَيْهِما. خدا رحمت كند مسلم وهانى را.
پس ما گفتيم: يا بنَ رسول اللّه! اهل كوفه اگر بر شما نباشند براى شما نخواهند بود و التماس مى‌كنيم كه ترك اين سفر كنيد.
پس حضرت به اولاد فرمود: شما چه مصلحت مى بينيد در برگشتن، مسلم شهيد شده؟
گفتند: به خدا سوگند كه برنمى‌گرديم تا طلب خون خود نماييم يا از آن شربت شهادت كه مسلم چشيد ما نيز بچشيم.
مسلم بن عقيل دختر كوچكي داشت كه با دختران امام حسين عليه‌السّلام مصاحبت داشت. امام حسين عليه‌السلام او را به خيمه خود آورد و او را بسيار نوازش كرد. دختر مسلم عرض كرد:
يا بن رسول اللّه! بر سر من دست نوازش بى‌پدران و يتيمان مي‌كشي مگر پدرم مسلم را شهيد كرده‌اند؟
حضرت گريست و فرمود:
اندوهگين مباش اگر مسلم نباشد من پدر تو باشم و خواهرم مادر تو و دخترانم خواهران تو و پسرانم برادران تو باشند.
دختر مسلم فرياد كشيد و زارزار بگريست و پسرهاى مسلم سرها از عمامه عريان كردند و اهل بيت عليهماالسلام در اين مصيبت با آنها همراهي مي‌كردند.
آن حضرت در يكي از منازل خوابيده بود و چون از خواب بيدار شد فرمود: در خواب ديدم كه هاتفى ندا مى‌كرد كه شما سرعت مى‌كنيد و حال آنكه مرگ‌هاى شما، شما را به سوى بهشت سرعت مى‌دهد.
حضرت على بن الحسين عليه‌السلام گفت: اى پدر! آيا ما بر حق نيستيم؟
فرمود: بلى ما بر حقيم.
پس على‌اكبر عليه‌السلام عرض كرد: اى پدر! پس از مرگ چه باك داريم؟
پس آن حضرت آن شب را در منزل ثعلبيه بيتوته فرمود. وقت سحر شد به يارانش فرمود آب بسيار بردارند و بار كردند و روانه شد تا به منزل زباله رسيدند. در آنجا خبر شهادت عبداللّه بن يقطر به آن جناب رسيد. امام حسين عليه‌السلام چون اين خبر را شنيد اصحاب خود را جمع كرد فرمود :
بسم اللّه الّرحمن الرّحيم به ما خبر شهادت مسلم بن عقيل و هانى بن عروه و عبداللّه بن يقطر رسيده و شيعيان ما در كوفه دست از يارى ما برداشته‌اند، پس هر كه خواهد از ما جدا شود بر او حرجى نيست.
جمعى كه به طمع دنيا با آن جناب همراه شده بودند از آن حضرت جدا شدند و اهل بيت و خويشان آن حضرت و جمعى از ياران كه از روى يقين با آن امام همراه شده بودند همچنان كنار آن حضرت ماندند./۱۳۲۵//۱۰۳/خ


| شناسه مطلب: 70766




امام حسين حج



نظرات کاربران