ماجرای سروده شدن شعر «آمدم ای شاه پناهم بده» از زبان مرحوم «حسان»
مرحوم حبیبالله چایچیان سالیان پیش به ماجرای سروده شدن شعر «آمدم ای شاه پناهم بده» اشاره کرده بود.
به گزارش پايگاه اطلاع رساني حج، مرحوم حبيبالله چايچيان متخلص به «حسان» شب گذشته دار فاني را در سن 94 سالگي وداع گفت. او كه در زمينه شعر آييني سالهاي عمرش را صرف كرده بود سراينده اشعار مشهوري چون «آمدم اي شاه پناهم بده» در مدح حضرت رضا(ع) است.
اين شاعر در گفتوگويي به ماجراي سروده شدن اين شعر اشاره كرده بود كه به بهانه درگذشت اين شاعر آن را بازنشر ميدهيم.
«مادرم در آخرين لحظاتي كه خدمت شان رسيدم، هميشه آن حال و هواي ارادت به چهارده معصوم را داشت و در همان حال كه سكته كرده بود، دكتر را خبر كرديم. دكتر مشغول گرفتن نوار شد و وقتي خواست برود متاسفانه مادرم سكته ديگري كرد. من به دكتر آن را اعلام كردم. دكتر خطاب به من گفت: «فردي كه اين گونه سكته كند كمتر زنده خواهد ماند!» به هر حال دكتر راهي شد و من خدمت مادر برگشتم و به ايشان عرض كردم، شما آرزويتان چيست؟ ايشان گفت آرزوي من اين است كه يك بار ديگر حضرت رضا (ع) را زيارت كنم. و اين نكته را هم بگويم كه راه رفتن ايشان خيلي سخت بود و حال خوبي نداشت و من دو بازوي مادر را ميگرفتم تا بتواند يواش يواش حركت كند. با هواپيما به سمت مشهد رفتيم. نميدانم در ايام تولد حضرت رضا(ع) بود يا شهادت، حرم خيلي شلوغ بود. وارد شدن به حرم هم يقيناً مشكل و حتي براي مادرم غيرممكن بود، گفتم مادرجان! از همين جا سلام بدهي زيارت است. گفت: «ما قديميها تا ضريح را نبوسيم، به دلمان نميچسبد» گفتم: دل چسبياش به اين است كه حضرت جواب بدهد. هرچه كردم ديدم مادر قبول نميكند. خلاصه بازوي مادر را گرفته بودم و همين طور به سمت ضريح حركت ميكرديم؛ در همين حال ديدم كه حال شعر برايم فراهم شد، من تمام توجهام را به شعر و الهامي كه عنايت شده بود دادم، ديدم زبان حال مادرم است نه زبان حال من! و شعر تا «تخلص» رسيد. وقتي شعر به «تخلص» رسيد ديدم مادرم با آن ازدحام كه آدم سالم نميتواست برود. خودش را به ضريح رسانده بود و داشت ضريح را ميبوسيد و من هم ضريح را بوسيدم و اين شعر در حقيقت زبان حال مادرم در آخرين لحظات عمرش است. يكي از خادمين اهل بيت(ع) كه آذريزبان هست اين شعر را خوب و عالي خوانده است.»
شعر كامل به شرح زير است:
آمدم اي شاه پناهم بده
خط اماني ز گناهم بده
اي حرمت ملجأ درماندگان
دور مران از در و راهم بده
اي گل بيخار گلستان عشق
قرب مكاني چو گياهم بده
لايق وصل تو كه من نيستم
اذن به يك لحظه نگاهم بده
اي كه حريمت مَثل كهرباست
شوق و سبك خيزي كاهم بده
تا كه ز عشق تو گدازم چو شمع
گرمي جانسوز به آهم بده
لشكر شيطان به كمين منند
بيكسم اي شاه پناهم بده
از صف مژگان نگهي كن به من
با نظري يار و سپاهم بده
در شب اول كه به قبرم نهند
نور بدان شام سياهم بده
اي كه عطابخش همه عالمي
جمله حاجات مرا هم بده
آن چه صلاح است براي «حسان»
از تو اگر هم كه نخواهم بده
منبع:فارس