اعتقاد به تحریف قرآن برای اثبات امامت
عبدالمؤمن حکیمی تحریف: تحریف، مصدر باب تفعیل از ریشه «ح ـ ر ـ ف» است. معنای اصلی حرف را لبه، جانب، کناره و مرز دانسته‌اند.[1] بر اساس این معنا، تحریف، به حاشیه بردن معنای لفظ و ایجاد نوعی دگرگونی و انحراف در مقصود گوینده است. دگرگونی
عبدالمؤمن حكيمي
تحريف: تحريف، مصدر باب تفعيل از ريشه «ح ـ ر ـ ف» است. معناي اصلي حرف را لبه، جانب، كناره و مرز دانستهاند.[1] بر اساس اين معنا، تحريف، به حاشيه بردن معناي لفظ و ايجاد نوعي دگرگوني
و انحراف در مقصود گوينده است. دگرگوني ياد شده ميتواند با
جابهجا كردن واژهها، اِعراب آنها، تغيير ساختار جملهها يا
تفسير نادرست آنها باشد.[2] برخي «تحريف» را به تغيير و تبديل كه جامعتر است، معنا كردهاند؛[3] با اين تفاوت كه در تحريف، سعي بر القاي خلاف مقصود است.[4] تحريف، بر دگرگون ساختن سخنان شفاهي نيز اطلاق ميشود و اختصاص به سخنان مكتوب ندارد.[5] بنابراين تحريف در اصطلاح، به معناي دگرگون كردن و وارونهسازي است و مصاديق گوناگوني دارد.[6]
و انحراف در مقصود گوينده است. دگرگوني ياد شده ميتواند با
جابهجا كردن واژهها، اِعراب آنها، تغيير ساختار جملهها يا
تفسير نادرست آنها باشد.[2] برخي «تحريف» را به تغيير و تبديل كه جامعتر است، معنا كردهاند؛[3] با اين تفاوت كه در تحريف، سعي بر القاي خلاف مقصود است.[4] تحريف، بر دگرگون ساختن سخنان شفاهي نيز اطلاق ميشود و اختصاص به سخنان مكتوب ندارد.[5] بنابراين تحريف در اصطلاح، به معناي دگرگون كردن و وارونهسازي است و مصاديق گوناگوني دارد.[6]
به گفته شيخ طوسي، تحريف به دو شيوه محقق ميشود: «يكي تأويل ناروا و بد (بدون تغيير در ساختار كلام) و ديگري تغيير و تبديل آن».[7]
آيتالله خويي، تحريف را ضمن اقسامش تعريف كرده است. ايشان اولين نوع تحريف را تحريف به معنا ميداند و مينويسد: اگر چيزي يا كلمهاي از مورد خود تغيير داده شود و در غير مورد و معناي واقعياش به كار برده شود، آن را تحريف به معنا گويند كه بدون ترديد و اختلاف، در قرآن رخ داده است. نوع ديگر را تحريف در حروف و حركات و كلمات قرآن ميدانند؛ به گونهايكه اگر حروف يا حركات يا كلمات قرآن تغيير داده شود, معناي قرآن هيچگونه تغييري پيدا نكند؛ به اين عمل نيز تحريف ميگويند. تحريف به اين معنا نيز در صدر اسلام، بدون ترديد، در قرآن راه يافته است. ايشان نوع ديگر را تحريف بالزياده ميدانند كه اگر زيادتي در قرآن پديد آيد، به طوريكه حقيقت و ماهيت قرآن تغيير پيدا كند و گفته شود كه قسمتي از قرآن موجود، كلام خدا نيست، اين نيز تحريف است كه اين نوع، اصلاً به قرآن راه نيافته و بطلان آن ميان تمام مسلمانان، مسلّم و از ضروريات است. نوع ديگر، تحريف به نقيصه و كاهش است؛ يعني بگوييم قرآن موجود، تمام آنچه نازل شده است، نيست. درباره راه يافتن اينگونه تحريف به قرآن اختلاف است. آيت الله خويي نيز اين مورد را به شدت مردود و خالي از حقيقت ميدانند.[8]
امامت: كلمه «امامت» از ماده «ام» گرفته شده و ريشه اين واژه
«ا-م-م» و به معناي قصد است.[9] همچنين به معناي مقتدا، قيّم، مصلح، الگو، راه اصلي و راهنماست.[10] نيز به معناي كسي است كه به او
اقتدا ميشود و در كارها مقدم ميگردد[11]؛ به عبارت ديگر، كسي يا چيزي كه از او پيروي ميشود، انسان باشد يا كتاب يا چيزي ديگر، به حق باشد يا بر باطل.[12]
«ا-م-م» و به معناي قصد است.[9] همچنين به معناي مقتدا، قيّم، مصلح، الگو، راه اصلي و راهنماست.[10] نيز به معناي كسي است كه به او
اقتدا ميشود و در كارها مقدم ميگردد[11]؛ به عبارت ديگر، كسي يا چيزي كه از او پيروي ميشود، انسان باشد يا كتاب يا چيزي ديگر، به حق باشد يا بر باطل.[12]
امام نيز كسي است كه همواره مقصود و هدف حركت و تلاش ديگران قرار گيرد؛ گرچه با اختلاف موارد و قصدكنندگان و دلايل و اعتبارات، گوناگون ميشود؛ مانند امام جمعه و جماعت، امام هدايت و امام ضلالت. بر اين اساس، ديگر معاني اين واژه و مشتقات آن از لوازم معناي ريشه است.[13]
در اصطلاح كلامي، معاني بسياري از اين واژه به دست داده شده كه شايعترين معناي آن، رياست عمومي در امور دين و دنياست.[14] برخي جانشيني پيامبر(صلي الله عليه و آله) در حفظ دين و سياست دنيا[15] را در تعريف اصطلاحي آن آوردهاند. برخي كاملترين تعريف را رياست بالاصاله عمومي، در امر دين و دنيا در دار تكليف ميدانند[16]، كه عموم مردم را به حفظ مصالح دين و دنيايشان ترغيب سازد و از آنچه به حال آنان زيانبار است، منع كنند.[17]
بنابراين امامت منصبي است الهي كه تمام شئون والا و فضايل را در بر دارد؛ جز نبوت و آنچه لازمه آن است.[18] ازاينرو امامت، به معناي رياست عمومي فردي خاص بر امور دين و دنياي مردم در دنيا، بالاصاله يا به جانشيني از پيامبر(صلي الله عليه و آله)، است؛ زيرا امامت، شئوني همچون رهبري سياسي و زعامت اجتماعي و مرجعيت ديني و تبيين و تفسير وحي و ولايت باطني و معنوي دارد كه از اين حيث، امام، حجت خدا در زمان، وليالله، انسان كاملِ حامل معنويت كلي انسانيت و قطب است.[19]
از آنجا كه امامت شئون والايي دارد، شيعه آن را، همانند نبوت، به نصّ و امر الهي[20] و از اصول دين ميداند.[21] درحاليكه در ديدگاه
اهل سنت، از فروع دين شمرده ميشود و از اين حيث از افعال مكلفان به شمار ميآيد.[22]
اهل سنت، از فروع دين شمرده ميشود و از اين حيث از افعال مكلفان به شمار ميآيد.[22]
ضرورت و اهميت موضوع
از مسائل مهم اعتقادي كه در علم كلام بحث ميشود، موضوع امامت است. از آنجا كه امامت، از ديدگاه شيعه، جزء اصول دين و در امتداد رسالت به شمار ميآيد و امام، جانشين پيامبر(صلي الله عليه و آله) در مرجعيت ديني، سياسي و اجتماعي مردم است، موضوع امامت از اهميت ويژه برخوردار است. ازاينرو دشمنان اهلبيت:، از ديرزمان، در پي وارد كردن خدشه به موضوع امامت ائمه اهل بيت: بودهاند. در اين ميان، فرقه وهابيت، با طرح شبهات واهي در صدد تضعيف جايگاه مهم امامت بر آمدهاند. آنها براي ضربه زدن به جايگاه مهم و رفيع امامت، شبهه اعتقاد به تحريف قرآن براي اثبات امامت را مطرح كردهاند. ازاينرو در اهميت و ضرورت اين موضوع، همين بس كه ضمن تبيين جايگاه امامت, از زواياي مختلف، بر اين مطلب تأكيد ميشود كه نه تنها نسبت دادن چنين اعتقادي به شيعه واهي است، بلكه باور شيعه بر اين امر استوار است كه قرآن، هرگز تحريف نشده است.
تبيين موضوع در انديشه اسلامي
گفته شد امامت از اصول دين و داراي جايگاهي ارزشمند نزد شيعه است. پرسشي كه در اينجا مطرح ميشود اينكه، آيا قرآن در باره امامان: سخن گفته؟ اگر سخن گفته، چرا از آنها با نام و مشخصاتشان ياد نكرده؟
براي اينكه به شبهه «اعتقاد به تحريف قرآن براي اثبات امامت»، پاسخ متقن و مستدلي داده شود، لازم است كه ابتدا به اين سؤال پاسخ داده شود كه چرا نام امامان معصوم: در قرآن به صراحت ذكر نشده است، زماني كه مشخص شود شيعه اين مسأله را موجه و مدلل ميداند. روشن ميشود كه اتهام تحريف قرآن بهخاطر عدم ذكر نام امامان معصوم: شبهه و اتهامي بيپايه و اساس است.
دلايل نيامدن نام ائمه: در قرآن
از ظاهر آيات و روايات استفاده ميشود، كه همه چيز در قرآن آمده و خداوند از ذكر مطلبي در آن فروگذار نكرده است؛ چنانكه در قرآن ميخوانيم: (وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ)[23] و (ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ).[24] با اين حال، ما احكام جزئي مختلفي را ميبينيم كه در قرآن نيامده است؛ مثلاً تعداد ركعات نماز، اجناس و نصاب زكات، بسياري از مناسك حج، عدد سعي صفا و مروه و دورهاي طواف و مسائل ديگري در زمينه حدود و ديات و آداب قضاوت و شرايط معاملات و نام ائمه معصومين: و... .
برخي مخالفان شيعه اماميه اشكال ميكنند كه اگر آن طوري كه شما ميگوييد امامت از اصول دين است و امامان پس از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) دوازده نفر از ذريّة آن حضرتاند و اين موضوع از اهميت فراواني برخوردار است، چرا درباره نام ائمه اهل بيت: و مقام پيشوايي و امامت آنان در قرآن، به طور صريح سخني به ميان نيامده؟ براي پاسخ به اين ادعا نكاتي يادآور ميشود:
1. معرفي جانشينان رسول خدا(صلي الله عليه و آله) در قرآن
آنچه در بحث جانشين رسول خدا(صلي الله عليه و آله) مهم است، معرفي او براي مسلمانان است؛ زيرا در جاي خود به اثبات رسيده كه اين مقام انتصابي است و اين چنين فردي را بايد خداوند برگزيند؛ حال چه اشكال دارد كه اين معرفي در قرآن با ذكر اوصاف باشد، سپس رسول خدا(صلي الله عليه و آله) اين فرد را با ذكر نام و نشاندادن مصداق به مردم بشناساند.
ما با رجوع به قرآن در مييابيم خداوند به دو روش افراد را معرفي كرده است: گاهي افراد را به نام معرفي كرده، مانند برخي پيامبران كه در سوره مريم از آنها نام برده، ميگويد: (وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهِيمَ... وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِسْماعِيلَ... وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِدْرِيسَ...).[25] بعضي اوقات هم فرد مورد نظر را با اوصاف معرفي كرده است؛ مانند داستان حضرت سليمان(عليه السلام) كه ميفرمايد: (قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ...)؛ «كسي كه دانشي از كتاب [آسماني] داشت، گفت...».[26]
در عرف مردم نيز همين دو روش در مقام معرفي افراد جاري است و از روش دوم، چه بسا بيشتر هم استفاده ميكنند. چه اينكه يكي از مفسران مينويسد: چه بسا معرفي افراد با ذكر فضايل و خصوصيات، راه بهتري براي معرفي آنها باشد؛ زيرا اسم افراد اختصاصي نيست و احتمال سوء استفاده از آن ميرود؛ كما اينكه درباره حضرت مهدي[ برخي سوء استفاده كردند و نام فرزندان خود را مهدي يا محمد گذاشتند. «علي» هم فقط نام حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) نبوده، همانگونه كه «ابوطالب» هم تنها كنيه پدر بزرگوارش نبوده، بلكه نام و كنيه افراد فراواني ميان اعراب بوده است. بنابراين اگر نام «علي»، به صراحت در قرآن ذكر ميشد، شايد افرادي آن را بر «علي» ديگري تطبيق ميكردند يا دستكم چنين احتمالي در اين صورت ميرود و حال آنكه در روش ديگر، چنين احتمالي نميرود. ازاينرو بهتر همان است كه با بيان ويژگيها و صفات ممتاز حضرت اميرمؤمنان(عليه السلام) به معرفي او پرداخته شود تا قابل تطبيق بر هيچ كس، جز وجود مقدّس آن حضرت نباشد.
شايد بگوييد شما كه معتقديد قرآن با بيان خصوصيات و صفات، ائمه: را معرفي كرده، اين معرفي در كدام آيه و سوره است؟ ميگوييم خداوند در چندين آيه به اين مهم پرداخته است كه به برخي از آنها مانند آيه ولايت، آيه تطهير، آيه تبليغ، و... در تبيين موضوع پرداخته شد.
2. قرآن و بيان كليات
قرآن در طرح بسياري از مطالب، به صورت كلي از آنها ياد كرده و از ورود به جزئيات آن صرف نظر كرده است؛ مثلاً ميفرمايد: «اقيموا الصلاة»، اما ركعات و شرايط و اعمال نماز را نگفته است. يا ميگويد: «آتوا الزكاة» ولي موارد وجوب زكات و... را بيان نميكند؛ البته گاهي قواعد كليه و عمومات و اطلاقاتي را ذكر كرده است كه بسياري از مسائل مورد نياز را ميتوان با مراجعه به آنها به دست آورد؛ مثلاً در فقه، علما از آياتي همچون آيه (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ)[27] در مبحث معاملات، و آيه (وَ جاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُمْ وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ)[28] در ابواب عبادات، و آيه (لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ)[29] در حقوق والدين، استفادههاي زيادي ميكنند. اما بيشك با مراجعه به قرآن در مييابيم، بسياري از جزئيات در قرآن نيامده است و از اين قواعد كلي هم قابل برداشت نيست.
علت پرداختن قرآن به كليات هم روشن است؛ زيرا قرآن به عنوان پيام هدايت الهي، براي همة انسانهاست و همه ساحتهاي زندگي مادي و معنوي آدمي را در بر ميگيرد. طبيعتاً همه اين مطالب را نميتوان در يك كتاب به طور تفصيلي بيان كرد. بلكه بايد اصول كلي، محوري و راهگشا به شكل متني تغييرناپذير آورده شود. تفصيل شاخههاي فرعي آن نيز به پيامبران، جانشينان او و عقل و درايت مردم هدايت شده واگذار ميگردد.[30]
چنانكه در روايات آمده است، دقيقاً همين سؤال را ابوبصير از امام صادق(عليه السلام) پرسيد و ايشان در پاسخ، به اين سبك خاصّ قرآن اشاره كرد و فرمود:
وقتي براي پيامبر(صلي الله عليه و آله) آيه نماز نازل شد، خدا در آن سه ركعت و چهار ركعت را نام نبرد؛ تا آنكه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) آن را شرح داد. آيه زكات نازل شد، خدا نام نبرد كه بايد از چهل درهم يك درهم داد؛ تا
رسول خدا(صلي الله عليه و آله) آن را شرح داد. آيه حج نازل شد و نفرمود به مردم كه هفت دور طواف كنيد؛ تا آنكه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) آن را براي مردم توضيح دادند. «أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»، درباره علي و حسن و حسين: نازل شد و رسول خدا(صلي الله عليه و آله) درباره علي(عليه السلام) فرمود: «هر كه من مولا و آقاي اويم، علي(عليه السلام) مولا و آقاي اوست؛ و فرمود من به شما وصيت ميكنم درباره كتاب خدا و خاندانم؛ زيرا من از خداي عزوجل خواستهام ميانشان جدايي نيفكند تا آنها را كنار حوض به من رساند. خدا اين خواست مرا برآورد...».[31]
رسول خدا(صلي الله عليه و آله) آن را شرح داد. آيه حج نازل شد و نفرمود به مردم كه هفت دور طواف كنيد؛ تا آنكه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) آن را براي مردم توضيح دادند. «أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»، درباره علي و حسن و حسين: نازل شد و رسول خدا(صلي الله عليه و آله) درباره علي(عليه السلام) فرمود: «هر كه من مولا و آقاي اويم، علي(عليه السلام) مولا و آقاي اوست؛ و فرمود من به شما وصيت ميكنم درباره كتاب خدا و خاندانم؛ زيرا من از خداي عزوجل خواستهام ميانشان جدايي نيفكند تا آنها را كنار حوض به من رساند. خدا اين خواست مرا برآورد...».[31]
جالب اينكه در موضوع امامت و ولايت، خداوند غير از بيان كلي مطلب كه در آنها بر ضرورت وجود امامت تصريح شده، به برخي جزئيات هم اشاره كرده است؛ مثلاً در آيه (لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ)[32] ميگويد كه امام نبايد سابقه ظلم داشته باشد يا در آيه ديگري مصداق آنها را با ذكر صفات، مشخص كرده است: (إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ)[33] كه در اين آيه، به طور خاص حضرت علي(عليه السلام) را براي آنان كه در زمان رسول الله(صلي الله عليه و آله) بودند، مشخص كرده است كه با مراجعه به كتب حديث و تاريخ مصداق آن را مييابيم.
با دقت در آيات گذشته و ديگر آياتي كه درباره اهل بيت: آمده است، ميتوان دريافت شيوه قرآن مجيد در خصوص ائمه هدي:، به ويژه اميرمؤمنان(عليه السلام)، اين است كه به معرفي «شخصيت» ممتاز و برجستگيهاي آنان بپردازد، نه به معرفي «شخص»؛ مانند آيه (وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً).[34] همچنين آيه تطهير و آيه ولايت كه در آيه اول، اوج ايثار در شدت نياز و در آيه دوم، طهارت مطلق از هر كژي و كاستي و عيب و گناه و در آيه سوم، تلفيق دو عبادت بزرگ با يكديگر، همراه با اوج اخلاص و خدادوستي، نمايان گرديده است.
اين شيوه، حكمتهاي فراواني دارد:
يكـ معرفي شخصيت، معرفي الگوهاست. در نتيجه، جامعه به سمت تعقل و ژرفانديشي و توجه به ملاكها و فضايل و امتيازات واقعي سوق داده ميشود. معرفي شخصيت، زمينهساز پذيرش معقول است. درحاليكه معرفي شخص در مواردي موجب دافعه ميشود. اين روش، به ويژه در اوضاعي كه شخص از نظرهايي تحت تبليغات سوء قرار گرفته باشد يا جامعه به هر دليلي آمادگي پذيرش وي را نداشته باشد، بهترين روش است. اين مسئله دقيقاً درباره اميرمؤمنان(عليه السلام) و اهل بيت: وجود داشت. واقعيت آن است به استثناي اندكي از مؤمنان برجسته، اكثريت جامعه صدر اسلام، موافق اهل بيت: به ويژه اميرمؤمنان(عليه السلام) نبودند و پيامبر(صلي الله عليه و آله) نيز در مقاطع مختلف با دشواريهاي زيادي آن حضرت را مطرح ميساختند و در هر مورد با نوعي واكنش منفي و مقاومت روبهرو ميشدند؛ زيرا بسياري از آنان كساني بودند كه تا چند صباح قبل در صف معارضان اسلام قرار داشتند و روياروي خود شمشير امام علي(عليه السلام) را ديده و از همان جا كينه وي را به دل گرفته بودند؛ چنانكه حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام) نيز يكي از علل رويگرداني مردم از آن حضرت را همين نكته بيان فرمودند.
دوـ تفكرات و سنن غلط جاهلي هنوز بر انديشه مردم حاكم بود و اموري مانند سن و... را در امور سياسي دخيل ميدانستند و از همين رو به سبب جوان بودن حضرت علي(عليه السلام) وي را چندان شايسته رهبري جامعه نميدانستند.
سهـ تفكري خطرناك در سطح جامعه رايج بود و عدهاي آن را تبليغ ميكردند مبني بر اينكه، پيامبر(صلي الله عليه و آله) در صدد است خويشان خود را براي هميشه بر مسند حكومت بنشاند و در اين راستا خدمات ارزنده پيامبر(صلي الله عليه و آله) را نيز نوعي بازي سياسي تفسير ميكردند كه براي چنگاندازي به حكومت براي خود و اهل بيتش انجام داده است. اين مسئله چنان بالا گرفته بود كه روز غدير، پس از معرفي علي(عليه السلام) به عنوان اميرمؤمنان، يكي از حاضران فرياد زد: «خدايا! محمد به ما گفت از سوي خدا آمدهام و كتاب الهي آوردهام ما پذيرفتيم، اكنون ميخواهد داماد و پسر عمويش را بر ما حاكم و مستولي سازد. اگر او راست ميگويد، سنگي از آسمان ببار و مرا بكش»! ناگهان سنگريزهاي بر سرش فرود آمد و او را به هلاكت رساند. اكنون اين سؤال پيش ميآيد كه در چنين وضعيتي تا چه اندازه صلاح بوده است نام آن حضرت يا ائمه بعد از ايشان در قرآن به صراحت ذكر شود؟
3. سنت و بيان جزئيات
از آنجا كه بسياري از جزئيات مسائل مختلف در قرآن بيان نشده است، اين سؤال مطرح شود كه براي به دست آوردن جزئيات اينگونه مسائل چه كنيم؟ مرجع كيست؟ آيا قرآن براي اين بخش از مسائل راهكاري به دست داده است؟
قرآن كريم از منابع اصلي دريافت احكام الهي و معارف اسلامي را «سنّت پيامبر(صلي الله عليه و آله)» شمرده، ميفرمايد: (أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ). (نحل: 44)
پيامبر(صلي الله عليه و آله) هم طبق صريح «حديث ثقلين»، اهل بيت: و عترت
خود را از منابع مطمئن احكام و معارف اسلامي معرفي فرموده است.
امام صادق(عليه السلام) ميفرمايند:
خود را از منابع مطمئن احكام و معارف اسلامي معرفي فرموده است.
امام صادق(عليه السلام) ميفرمايند:
كِتابُ اللهِ فِيهِ نَبَأُ ما قَبْلَكُمْ وَ خَبَرُ ما بَعْدَكُمْ وَ فَصْلُ ما بَينَكُمْ وَ نَحْنُ نَعْلَمُهُ.[35]
در كتاب خدا اخبار پيشينيان و خبرهاي آينده و آنچه سبب ميشود كه اختلاف را ميان شما برطرف كند، وجود دارد و ما همه آنها را ميدانيم.
ديگر اينكه از روايات مختلف اسلامي، به خوبي استفاده ميشود كه قرآن ظاهر و باطني دارد: ظاهر آن، معاني و مفهوماتي است كه در دسترس همه قرار گرفته و از آن بهره مند ميشوند؛ ولي باطن آن، معاني و مفاهيم ديگري است كه فقط در اختيار پيامبر(صلي الله عليه و آله) و پيشوايان معصوم: قرار دارد.
نكته ديگر اينكه خداوند در قرآن، اطاعت از پيامبر(صلي الله عليه و آله) را اطاعت از خود ميداند و بيش از بيست بار بر آن تأكيد ميورزد[36] و ميفرمايد: «پيامبر براي شما اسوه است».[37]
افزون بر آن، مگر ذكر تمام مسائل مربوط به هدايت انسانها، اعم از مهم و غيرمهم، در يك جلد كتاب چند صد برگي، شدني است؟ حتماً لازم است براي تفسير متن آسماني، شخصي آسماني معرفي شود و تا معرفي نشود، دين كامل نميشود. ازاينرو با انزال آخرين آيه از قرآن، صحبت از (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ) نشد؛ ولي وقتي كنار قرآن، مفسري آسماني معرفي شد، اكمال دين و نااميدي كفار مطرح گرديد.[38]
حال ببينيم آيا پيامبر(صلي الله عليه و آله) هم درباره انتخاب وصي اقدامي كرده است؟ آنچه از مباحث امامت در سنت، در تبيين موضوع بحث شد، متكفل اين بخش است.
4. لازمه ذكر نكردن، نپذيرفتن نيست
اگر قرار باشد ملاك ما در رد يا اثبات چيزي، ذكر شدن يا نشدن آن در قرآن باشد، بايد بسياري از معتقدات مسلم و قطعي ميان تمام مسلمانان را كنار بگذاريم. افزون بر آن، از آنچه گذشت، معلوم شد كه خود قرآن هم با اين ملاك موافق نيست و ما را به كلام و عمل رسول الله[39] ارجاع داده است. همچنين عبوديت افراد در اطاعت از اوامر الهي چگونه ميتوانست آزموده شود! اگر قرار باشد در هر كاري كه خدا از ما خواسته است حكمت آن را از خدا بخواهيم، پس فرق خدا با غير او در چيست؟ آيا در حكمت خدا و علم او و مصلحتسنجياش درباره بندگان ترديد ايجاد نميشد؟
خداوند در قرآن از انبيا به سه صورت نام برده است: برخي را نام برده و سرگذشت آنها را هم آورده و برخي از آنها را فقط نام برده و سخن ديگري درباره آنها نفرموده و برخي از آنها را هم فقط ياد كرده، ولي نامي از آنها نبرده است. پس برخي از انبيا هم در قرآن فقط توصيف شدهاند و به نام آنها اشارهاي نشده است كه عبارتاند از اشموئيل(عليه السلام) كه درباره ايشان ميفرمايد: (وَ قالَ لَهُمْ نَبِيّهُم)[40] و همچنين يوشع(عليه السلام) كه درباره ايشان ميفرمايد: (وَ اِذْ قالَ مُوْسى لِفَتهُ)[41] كه به اعتقاد بسياري از مفسّران[42]، منظور در اينجا يوشع بن نون است و ارميا(عليه السلام) كه در خصوص ايشان هم ميفرمايد: (اَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلى قَرْية).[43]
افزون بر آن، بسياري از انبيا نه نامي از آنها در قرآن آمده و نه يادي از آنها شده است؛ ولي اين دليلي براي انكار آنها نيست؛ زيرا خداوند به طور كلي فرموده است: (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلاً مِنْ قَبْلِكَ مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ...).[44] اين قضيه مانند مسئله ذكر نام ائمه: در قرآن است كه با تأكيد آيات به صورت كلي بر وجود آنها و همچنين توصيف آنها در قرآن، نميتوان فقط به بهانه ذكرنشدن نامشان، آنها را انكار كرد. چه بسا در اينجا هم مانند نام انبيائي كه در قرآن ذكر نشده، لزومي بر ذكر آنها در قرآن نبوده، ازاينرو از ذكر آنها صرفنظر شده است.
5. تدبير خداوند در صيانت از قرآن
خداوند متعال وعده حفظ قرآن را با صراحت تمام اعلام كرده[45]،
اما راه حفظ آن را نفرموده است: ميتواند از راه غيب باشد كه دست و زبان هر تحريفگري را قطع كرده تا كسي چيزي از قرآن كم نكند
يا چيزي بر آن نيفزايد يا از راه علل و عوامل عادي باشد. اگر
نام علي(عليه السلام) و ساير ائمه: با صراحت تمام در قرآن ميآمد، الفاظ قرآن را هم دستخوش تحريف ميكردند و از پذيرش ولايت امري آن
امامان معصوم: سر باز ميزدند. ازاينرو بايد راهكاري انديشه ميشد تا قرآن از تحريف در امان بماند و اين خود تدبيري در جهت صيانت از قرآن بود.
اما راه حفظ آن را نفرموده است: ميتواند از راه غيب باشد كه دست و زبان هر تحريفگري را قطع كرده تا كسي چيزي از قرآن كم نكند
يا چيزي بر آن نيفزايد يا از راه علل و عوامل عادي باشد. اگر
نام علي(عليه السلام) و ساير ائمه: با صراحت تمام در قرآن ميآمد، الفاظ قرآن را هم دستخوش تحريف ميكردند و از پذيرش ولايت امري آن
امامان معصوم: سر باز ميزدند. ازاينرو بايد راهكاري انديشه ميشد تا قرآن از تحريف در امان بماند و اين خود تدبيري در جهت صيانت از قرآن بود.
6. تدبير خداوند در صيانت از ائمه:
بدون شك كساني كه براي غصب خلافت برنامه ميريزند و براي خلع سلاح نهايي وارثان حقيقي آن، دست آنها را از اموال دنيايي كه حق آنها بوده است، به بهانههاي واهي خالي ميكنند، هيچ بعيد نبود كه اگر نام آنها در قرآن تصريح ميشد و هيچ راهي براي كنار زدن آنها اعم از تأويل آيه يا انطباق آن بر ديگري نداشتند، خود، آنها را از بين ميبردند تا راه را براي رسيدن به هواهاي نفساني خود باز كنند.
ازاينرو در روايات ميخوانيم كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) چون زمينه حسادتها را بين مردم ميديدند، به اميرمؤمنان(عليه السلام) توصيه كردند در برابر آنان مقاومتي تا سر حد مرگ از خود نشان ندهد؛ زيرا منافقان ثابت كردهاند كه در محو تمام آثار نبوت، همتي بس بلند دارند[46]، و اين امكان وجود داشت كه به كلي در اصل نبوت و قرآن ترديد ايجاد كنند. ازاينرو خداوند به پيامبر(صلي الله عليه و آله) دستور ميدهد با معرفي اميرمؤمنان(عليه السلام) تبليغ خود را كامل كرده، نگران باقي قضايا نباشد و اين، خود تدبير حكيمانه خداوند در حفاظت از اين شجره مقدسه از گزند بدخواهان بوده است.
افزون بر آن، چه بسا ذكر نام ائمه سبب ميشد كه آزمندان حكومت و رياست به نسلكشي اهلبيت: بپردازند؛ همچنانكه درباره حضرت موسي(عليه السلام) رخ داد. ازاينرو درباره حضرت مهدي[ نيز كه در احاديث بر نسب و خاندان ايشان تأكيد شده بود، ميبينيم حساسيتهاي فراواني پديد آورد و خانه حضرت عسكري(عليه السلام) مدتها تحت نظر و مراقبت بود تا فرزندي از او به دنيا نيايد و در صورت تولد، هر چه زودتر به حيات او خاتمه دهند.
7. ذكر نام و عدم جلوگيري از اختلاف
برخي ميگويند اگر نام ايشان در قرآن ذكر ميشد، از اين همه اختلاف و خونريزي، كه به خاطر خلافت در طول تاريخ انجام شده است، جلوگيري ميشد و اگر كسي حرفي ميداشت، او را به قرآن ارجاع ميدادند و او هم با مشاهده نام آنها، ديگر ادعايي نميداشت!
در پاسخ بايد گفت كه مسائل زيادي در طول تاريخ باعث خونريزي بين مردم شده، ولي خداوند آنها را به طور مشخص در قرآن بيان نكرده است؛ مانند اينكه آيا صفات خدا عين ذات اوست يا زائد بر ذات؟ حقيقت صفات خبري مانند استواري بر عرش، دست داشتن خدا و... چيست؟ حدوث يا قدم كلام خدا و... .
گذشته از آن، ميبينيم گاهي صحابه از اوامر صريح رسول الله(صلي الله عليه و آله) كه خداوند دستور ايشان را به منزله دستور خود ميداند، آن هم در ايام حضورش سرپيچي ميكردند. مثل گروهي كه به خاطر جمعآوري غنيمت در جنگ احد، تنگه را رها كردند، و همين باعث شد دشمن، جنگ باخته را ببرد يا از اين هم بالاتر، ماجراي سپاه اسامه است، كه پيامبر لشكري را به فرماندهي اسامة بن زيد تجهيز كرد و فرمود: «خدا لعنت كند هركه از لشكر اسامه جا بماند»؛ اما عدهاي اطاعت نكردند و لعنت پيامبر را به جان خريدند و ماندند.
با توجه به آيات و روايات ياد شده، به خوبي روشن ميشود كه موضوع امامت و ولايت در قرآن و سنت، به صورت بسيار آشكار مطرح شده، و هرگز قرآن و سنت، چنين موضوع مهمي را ناگفته نگذاشته است. از سوي ديگر، هيچوقت شيعه ادعا نكرده كه اسم ائمه در قرآن آمده است. اين، اتهام به شيعه است. تصريح نشدن به اسم امامان معصوم: دلايل خاص خود را دارد كه به برخي اشاره شد. بنابراين با وجود اين آيات و روايات روشن و مبرهن، نيازي به اعتقاد به تحريف قرآن براي اثبات امامت نيست كه برخي وهابيون مغرض براي وارد كردن خدشه به جايگاه بيهمتاي امامت، چنين شبهههاي بياساس را مطرح كردهاند. اما براي اينكه به صورت دقيق به شبهه پاسخ داده شود، شبهه آنها طرح و پاسخ داده ميشود.
شبهه: تحريف قرآن براي اثبات امامت ائمه:
يكي از نويسندگان متعصب، تحريف قرآن را به شيعه نسبت داده است. به ادعاي وي شيعيان براي اثبات امامت، همه حيلهها را به كار گرفتهاند، آنها قرآن را تحريف، به انبيا توهين كردهاند و امر امامت را به بداء نسبت دادهاند.[47]
پاسخ شبهه
درباره اين ادعا بايد به نكاتي توجه كرد:
اولاً همانگونه كه در تبيين مسئله كاملاً بحث شد، موضوع امامت در نصوص ديني، يعني قرآن و سنت، به طور بسيار روشن آمده است؛ زيرا بنا به نقل مفسران و مورخان عامه و خاصه، آيات زيادي (بيش از سيصد آيه) درباره ولايت علي(عليه السلام) و فضايل و مناقب آن حضرت در قرآن كريم آمده و در سنّت، اخبار متواتري از پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) وجود دارد كه بر امامت علي(عليه السلام) دلالت دارد. اين روايات شمارش شدني نيستند و علماي عامّه و خاصه در اين زمينه تأليفات بسياري دارند، كه هم وجوب وجود امام را اثبات ميكنند، هم انتصابي بودن آن را و هم اوصاف امام را. بلكه حتّي درباره مصداق امام بعد از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نيز نصّ صريح وجود دارد. ازاينرو ديگر نياز به تحريف آيات الهي نيست. بنابراين، اگر كسي با نگاه بيطرفانه و بيغرض، قضايا و روايات را بررسي كند، خواهد ديد بالاترين و مهمترين موضوعي كه در حوزه اسلامي مطرح است، موضوع امامت است. از آنجا كه نبي مكرم(صلي الله عليه و آله)، خاتم انبيا و پايانبخش رسل است و شريعت او هم بايد تا قيامت استوار بماند، براي پاسداري از رهاوردها و تلاشهاي 23 ساله ايشان، نياز است كه افرادي معين شوند تا از انحراف شريعت جلوگيري كنند و به قيام براي اجرا كردن دستورات اسلامي بپردازند و در جامعه براي اجراي عدالت و جلوگيري از ستم بكوشند؛ ازاينرو ميبينيم كه خداوند در قضيه امامت و معرفي اميرمؤمنان علي(عليه السلام)، با تهديد خطاب به نبي مكرم(صلي الله عليه و آله) ميفرمايد كه اگر اميرمؤمنان(عليه السلام) براي امامت، به مردم معرفي نشود، تلاش 23 ساله رسالت به ثمر نخواهد نشست.[48] همين آيه شريفه، جايگاه رفيع ولايت و امامت را از ديدگاه اسلام و قرآن نشان ميدهد.
ثانياً؛ تحريف نشدن قرآن از نگاه مسلمانان با توجه به نصوص آموزههاي اسلامي، از ضروريات دين است و در طول تاريخ اسلامي چه در زمان ائمه: و چه بعد از آن تا كنون، تمام انديشمندان شيعي، قرآن را مصون از تحريف ميدانند. تا چه رسد به اينكه اعتقاد به چنين موضوعي داشته باشند.
قرآن كريم
آياتي در قرآن هستند كه به صراحت، بر مصونيت قرآن از تحريف دلالت دارند و هرگونه تحريفي را از قرآن نفي ميكنند: (إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ)؛ «ما قرآن را نازل كرديم و ما حافظ آن خواهيم بود». (حجر: 9)
معناي اينكه خداوند حافظ قرآن است، چيست؟ آيا بدين معناست كه الفاظ و يا كاغذهايي كه روي آنها قرآن نوشته شود يا قرآني را كه فلان شخص حافظ است يا قرآني كه نزد فلاني است، حفظ و پا برجا ميماند؟ يا مراد اينها نيست و آيه شريفه، معناي ديگري دارد. از آنجا كه طبعاً قرآن روي هر چيزي كه نوشته شود، آن چيز از بين رفتني است، حافظان قرآن نيز از بين رفتنياند، مراد حفظ و نگهداري آياتي است كه بر قلب پيامبر(صلي الله عليه و آله) نازل شده، آن هم تا آخرين آيه؛ يعني همين قرآن كه اكنون نزد مردم است، محفوظ و باقي خواهد ماند و كلمه و حرفي از آن كم يا بر آن افزوده نخواهد شد.
دليل آن هم همين است كه پس از چهارده قرن، هنوز كسي نتوانسته كوچكترين خدشهاي به قرآن كريم وارد كند يا اسلوب و تعداد سورهها، آيات، كلمات و حتي حروف آن را تغيير دهد، خلاف تورات و انجيل كه پس از حضرت موسي و عيسي(عليهما السلام) در مدتزماني اندك، هواپرستان شيطانصفت آنها را تحريف كردند.
آية ديگري كه بر تحريف نشدن قرآن دلالت ميكند، چنين است:
(إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمَّا جاءَهُمْ وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ * لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ) (فصلت: 41 و 42)
اين كتابي است قطعاً شكستناپذير كه هيچگونه باطلي، نه از پيش رو و نه از پشت سر، به سراغش نميآيد؛ زيرا او فرستاده شده از سوي خداوند حكيم و شايسته است.
در اين آيه شريفه، حرف «لا» براي نفي است و دلالت بر عموم دارد. وقتي «لاي نافيه» بر سر طبيعت و ماهيتي درآيد و به آن متعلّق شود، افاده «نفي جنس» ميكند. پس معناي آيه چنين ميشود كه در قرآن، هيچ باطلي اعم از زيان، نقيصه، تغيير كلمات و... راه نيافته و نخواهد يافت. اگر قرآن كريم را ملحدان و ايادي منحرف و اجانب، تحريف كرده باشند، اين تحريف بالاترين مصداق راه يافتن باطل به قرآن است.
انديشمندان شيعه و عدم تحريف قرآن
عالمان شيعه بر اين نكته تأكيد كردهاند كه از نظر عقلي، پذيرفتني نيست رسول الله(صلي الله عليه و آله) كتابي را كه معجزه دين و آييننامه سلوك فردي و اجتماعي و مستند و پايه و مايه دين اوست، رها كند و تدوين و جمع آن و حراست از تمامت آن را وانهد.[49]
1. شيخ صدوق=
شيخ صدوق= درباره تحريف قرآن چنين ميفرمايد:
به اعتقاد ما (شيعيان) قرآني كه خداوند بر پيامبرش(صلي الله عليه و آله) نازل فرموده، بيشتر از قرآني كه اكنون در دست مردم موجود است، نبوده و تعداد سورههاي قرآن نزد مردم 114 سوره ميباشد و نزد ما سوره والضحي و الم نشرح روي هم يك سوره است و همچنين سوره «ايلاف» و «الم تر كيف» نيز يك سوره محسوب ميشود. كسي كه به ما نسبت دهد و بگويد ما گفتهايم «قرآني كه بر پيامبر(صلي الله عليه و آله) نازل گرديده، بيشتر از قرآنهاي موجود است»، دروغگوست (و به ما طايفه اماميه، تهمت ناروا ميزند).[50]
2. شيخ مفيد=
فقيه و متكلم نامدار شيعه، معروف به شيخ مفيد=، در پاسخ به اين سؤال كه: «اگر كسي بگويد: چطور صحيح است گفته شود اين قرآني كه اكنون بين مردم است، حقيقتاً همان كلام خداوند است بدون هيچ كم و زياد، و حال اينكه شما از ائمه معصوم: خلاف اين را نقل ميكنيد كه آنان [به جاي كُنتُم خَيرَ اُمَّة...] خواندهاند: «كنتُم خير ائمة اخرجت للناس» و همچنين [بهجاي جَعَلناكُم أُمَّةً وَسَطاً] خواندهاند: «جَعَلناكم ائمه وسطا» و باز [به جاي يسألونَكَ عَنِ الأنفالِ] خواندهاند: «يسألونك الأنفال» و اينها خلاف قرآن در دست مردم است، ميفرمايد:
اخباري كه از ائمه: نقل شده، همگي اخبار آحاد است و نميتوان به صحت آنها قطع و يقين حاصل كرد و براي همين، ما در اينگونه مسائل توقف ميكنيم و از دستوري كه به ما داده شده مبني بر اينكه از همين قرآن بين مردم پيروي كنيد، عدول نميكنيم. چون خود معصومين: امر فرمودند هر روايتي كه با قرآن و عقل، مطابق نبود، علم آن را به خود ما واگذار كنيد. افزون بر اين، كسي منكر اين معنا نيست كه ممكن است در قرآن كريم دو جور قرائت شده باشد كه يكي از آنها در قرآن و ديگري در روايت آمده باشد. همانطور كه مخالفان ما نيز صريحاً اعتراف ميكنند كه نزول قرآن كريم بر وجوه متعدد بوده است.[51]
3. سيد مرتضي=
«سيد مرتضي يا علمالهدي» براي تحريف نشدن قرآن، بسيار محكم و قوي استدلال ميكند و ميگويد:
علم به صحّتِ نقل قرآن مثل علم به شهرها و حوادث بزرگ و وقايع عظيم و مثل كتابهاي مشهور و اشعار مدوّن عرب است؛ چون اهتمام و انگيزه شديداً بر اين بود كه قرآن را حفظ و حراست كنند. چون قرآن معجزه پيامبر(صلي الله عليه و آله) و مآخذ علوم شرعي و احكام ديني است و علماي مسلمين در حفظ و حمايت از قرآن به حدّ اعلي رسيدند، نه به نحوي كه حتي اگر در اِعراب، قرائت، حروف و آياتش اختلافي رخ ميداد، كاملاً به موارد اختلاف آشنا بودند. پس با اين شدتِ اهتمام و شناخت كامل، چگونه ممكن است در قرآن كريم تغيير يا نقصي وارد شده باشد؟ در عصر رسول خدا(صلي الله عليه و آله) قرآن كريم به همين صورت كه در اين زمان هست، جمعآوري و تدوين شده بود... . تمام اينها با اندك تأمّلي بر اين معنا دلالت ميكند كه قرآن در عصر پيامبر(صلي الله عليه و آله) متفرق و پراكنده نبوده، بلكه مدوّن و مرتّب بوده است. كساني كه در اين مسئله با ما مخالفت كردهاند، از اماميه يا حشويه، به قول و نظر آنان اعتنايي نميشود.[52]
4. شيخ طوسي=
شيخ طوسي= ميفرمايد:
مقصود از اين كتاب، علم معاني و اغراض مختلف قرآن كريم است؛ و اما سخن درباره زيادي و نقصان قرآن، سزاوار اين كتاب نيست؛ چون در زيادي قرآن، اجماع بر بطلان آن است و نقصان در قرآن نيز ظاهر مذهب مسلمانان بر خلاف آن است و همين مطلب نزد مذهب ما به صحت نزديكتر است؛ و سيد مرتضي= نيز همين قول را تأكيد كرده است و ظاهر روايات نيز همين است؛ مگر اينكه از طريق عامه و خاصه، روايات زيادي بر نقصان بسياري از آيات قرآن و نقل دادن آيهاي از جايي به جاي ديگر نقل شده است. ولي اينها واحد است كه موجب علم و عمل نميشود و بهتر است از اينگونه اخبار، اعراض شده و از اشتغال به آنها پرهيز شود.[53]
5. علامه حلي=
علامه حلي= درباره تحريف نشدن قرآن كريم ميفرمايد:
حق اين است كه در قرآن كريم نه تبديلي رخ داده و نه تقديم و تأخيري. همچنين قرآن كريم نه زياد شده و نه كم و پناه ميبريم به خداوند از كسي كه به امثال اين تحريفها اعتقاد داشته باشد؛ چون اينگونه اعتقادها موجب ميشود تا در معجزه پيغمبر اكرم(صلي الله عليه و آله) كه با تواتر نقل شده است، تحريف راه پيدا كند.[54]
6. محقق كركي=
محقق كركي، معروف به محقق ثاني= ميفرمايد:
در رواياتي كه دلالت دارند از قرآن كم شده [است] يا بايد توجيه نمود و يا دور انداخت؛ زيرا اگر روايتي بر خلاف دليل كتاب، سنت متواتر و اجماع باشد و نتوان آن را توجيه نمود يا بر وجهي حمل كرد، بايد آن را از گردونه خارج كرد.[55]
7. امام خميني=
حضرت امام خميني= ضمن تصريح و تأكيد بر تحريف نشدن قرآن، موضوع استدلال نكردن حضرت علي و فاطمه زهرا و امامان معصوم: و همچنين ياران حقگوي آنان، چون سلمان، مقداد و ابوذر را در احتجاجهايشان به آياتِ مفروضاً ساقط شده قرآن، مطرح كرده و به استناد آن، نظريه تحريف را رد كرده است.[56]
9. علامه طباطبائي=
علامه در تفسير الميزان ذيل آيه شريفه (إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ) ميفرمايد:
آيه «حفظ» دلالت بر اين دارد كه كتاب خدا از حيث ذكر بودن،
از جميع اقسام تحريف (تحريف به زياده، نقصان و تغيير، و
تبديل و جابهجايي) محفوظ است. پس قرآن، ذكري زنده و پابرجاست.[57]
از جميع اقسام تحريف (تحريف به زياده، نقصان و تغيير، و
تبديل و جابهجايي) محفوظ است. پس قرآن، ذكري زنده و پابرجاست.[57]
افزون بر آنچه ذكر شد، شيعه هيچ وقت به تحريف قرآن متهم نبوده و هيچ كسي هم چنين چيزي به شيعه نسبت نداده و اين، ادعايي است بدون دليل و مستند و درواقع از تهمتهاي ناروايي است كه وهابيت براي بدنام كردن شيعه به كار برده.
اين در حالي است كه وهابيون، شيعه را از جنبه ديگر نيز
متهم ميكنند كه شيعيان معتقدند خلفا يعني كساني غير از شيعه دست
به تحريف قرآن زدهاند. نه اين اتهام، درست است و نه آن اتهام
اولي؛ بلكه قرآن كتاب آسماني همه مسلمانان است و تمام مسلمانان
و همه فرقههاي آن به تحريفنشدن آن معتقدند. اين جريان وهابيت است كه در راستاي اختلافانگيزي بين مسلمانان به چنين مسائلي ميپردازند.
متهم ميكنند كه شيعيان معتقدند خلفا يعني كساني غير از شيعه دست
به تحريف قرآن زدهاند. نه اين اتهام، درست است و نه آن اتهام
اولي؛ بلكه قرآن كتاب آسماني همه مسلمانان است و تمام مسلمانان
و همه فرقههاي آن به تحريفنشدن آن معتقدند. اين جريان وهابيت است كه در راستاي اختلافانگيزي بين مسلمانان به چنين مسائلي ميپردازند.
نكته مهم ديگر آن است كه قرآن نزد شيعه همان قرآن نزد اهل سنت است. اگر كسي شك دارد، بيايد و از نزديك ببيند.
نتيجهگيري
با وجود تصريح و مشخص شدن مصداق امام پس از رسول الله(صلي الله عليه و آله) در قرآن كريم، آن هم به گونهايكه هرگونه شك و ترديد را از بين ميبرد، ديگر نيازي به ذكر نام ايشان در قرآن نبوده است و روش قرآن در بيان مطالب اين نيست كه تمام مطالب را به نحو تمام و كمال بازگو كند؛ بلكه از سير در آيات و روايات چنين به دست ميآيد كه خداوند عزوجل مردم را براي بيان يا حتي طرح اوليه بسياري از مطالب به رسول خود ارجاع ميدهد و ايشان نيز سواي از تصريح قرآن و بلكه به دستور آن، حضرت علي(عليه السلام) را در مواقع مختلف با نشان دادن و تصريح به نام و... براي جانشيني پس از خود معرفي كردهاند و براي پس از ايشان، فرزندانشان را يكي پس از ديگري با ذكر نام مشخص كردهاند. سواي اين مطالب، اگر نام ائمه: در قرآن ذكر ميشد، تبعاتي داشت كه به مصلحت جامعه اسلامي نبود. ازاينرو خداوند از اين كار صرفنظر كرده است، و معتقديم هر انسان باانصافي در صورت توجه و تعمق در اين مطالب و رجوع به منابع تاريخي، با كنار گذاشتن تعصب، حقيقت را خواهد يافت.
البته افرادي كه مغرضانه به شيعيان تهمت تحريف با عناوين مختلف ميزنند، داراي عقايدي بياساس هستند؛ زيرا علماي شيعه اتفاقنظر دارند كه قرآن تحريف نشده و اهتمام فراوان علما بر اين است كه نگذارند كساني بر اين امر دامن زنند و از طرفي بر حفظ و صيانت و حراست آن از هيچ تلاشي دريغ نميورزند. اين، جريان وهابيت است كه اتهاماتي همچون «اعتقاد به تحريف قرآن براي اثبات امامت» را براي تضعيف جايگاه رفيع امامت و در راستاي اختلافانگيزي بين مسلمانان مطرح ميكنند.
فهرست منابع
* قرآن كريم
1. اجوبة المسائل المهنّائيه، حسن بن يوسف حلي، قم، مطبعة الخيام، بيتا.
2. اجوبة مسائل جارالله، عبدالحسين شرف الدين، قم، چاپ عبدالزهراء ياسري، 1416ه .ق.
3. احقاق الحق، قاضي سيد نورالله حسيني مرعشي شوشتري، تعليق: آيتالله مرعشي نجفي، قم، كتابخانه آيتالله مرعشي نجفي، 1379ه .ش.
4. الاحكام السلطانيه، ابوالحسن علي بن محمد ماوردي، قم، مكتب الاعلام الاسلامي، بيتا.
5. الاعتقادات في دين الإمامية، ابوجعفر محمد بن علي بن بابويه قمي شيخ صدوق، قم، كنگره شيخ مفيد، ۱۴۱۴ه .ق.
6. انوار الهداية في التعليقة علي الكفاية، امام خميني، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني=، 1415ه .ق.
7. انيس الموحدين، ملا محمدمهدي نراقي، قم، پيام مهدي[، چاپ دوم، 1386ه .ق.
8. البيان في تفسيرالقرآن، ابوالقاسم خويي، بيروت، ۱۴۰۸ه .ق.
9. تاج العروس من جواهر القاموس، محبالدين، سيد محمد مرتضي حسيني زبيدي حنفي، دارالفكر للطباعة و النشر و التوزيع، بيروت، چاپ اول، 1414ه .ق.
10. التبيان في تفسير القرآن، محمد بن حسن طوسي، تحقيق احمد حبيب قصير العاملي، مكتب الاعلام الاسلامي، قم، 1409ه .ق.
11. التحقيق في كلمات القرآن الكريم، حسن مصطفوي، مركز الكتاب للترجمة و النشر، تهران، چاپ اول، 1402ه .ق.
12. التحقيق في نفي التحريف، علي حسيني ميلاني، قم، مركز حقايق الاسلاميه، بيتا.
13. التعريفات، عليبن محمد جرجاني (ميرسيد شريف)، تهران، مركز نشر دانشگاهي، 1373ه .ش.
14. تفسير الميزان، سيد محمدحسين طباطبايي، نشر بنياد علمي و فكري علامه طباطبايي، چاپ پنجم، 1370ه .ش.
15. التفسيرالكبير، فخر رازي، قم، دفتر تبليغات، 1413ه .ق.
16. تلخيص المحصل، خواجه نصيرالدين طوسي، تهران، مؤسسه مطالعات اسلامي، 1359ه .ش.
17. جمهرة اللغه، ابن دريد، به كوشش رمزي بعلبكي، بيروت، دارالعلم للملايين، 1987م.
18. الحاشية علي إلهيات الشرح الجديد للتجريد، مقدس اردبيلي، قم، دفتر تبليغات اسلامي، چاپ دوم، 1419ه .ق.
19. دائرةالمعارف الاسلاميه، ترجمه: احمد شنتاوي و ديگران، بيروت، دارالمعرفة، 1933م.
20. دلائل الصدق، شيخ محمد حسن مظفر، قم، انتشارات بصيرتي، 1395ه .ق.
21. شرح المقاصد، سعدالدين تفتازاني، قم، انتشارات رضي، بيتا.
22. شرح المواقف، عبدالرحمن بن احمد قاضي عضدالدين ايجي، بيروت، دارالكتب العلميه، 1419ه .ق.
23. شيعه در اسلام، سيد محمدحسين طباطبايي، دفتر نشر اسلامي، چاپ سيزدهم، قم، ۱۳۷۸ه .ش.
24. صيانة القرآن من التحريف، محمد هادي معرفت، قم، نشر اسلامي، 1413ه .ق.
25. عقايد جعفريه، مولانا محمدعلي، بينا، بيجا، بيتا.
26. العقد الفريد، ابن عبد ربه اندلسي، دارالكتاب العربي، بيروت، بيتا.
27. علوم قرآن، سعيد روشن، مؤسسة آموزشي پژوهشي امام خميني، قم، 1379ه .ش.
28. قواعد العقائد، ضميمه تلخيص المحصل، نصيرالدين طوسي، تهران، دانشگاه تهران، 1359ه .ق.
29. كافي، محمد بن يعقوب كليني، دارالحديث، قم، 1429ه .ق.
30. لسان العرب، ابن منظور، به كوشش علي شيري، بيروت، داراحياء التراث العربي، 1408ه .ق.
31. مجمع البيان، طبرسي، بيروت مؤسسة الاعلمي، 1415ه .ق.
32. مصنّفات شيخ مفيد، محمد بن محمد مفيد، قم، كنگره شيخ مفيد، بيتا.
33. معجم المقاييس اللغه، احمد بن فارس، قم، كتب الاعلام الاسلامي، 1404ه .ق.
34. مفردات ألفاظ القرآن، حسين بن محمد راغب اصفهاني، بيروت، دارالعلم، اول، 1412ه .ق.
35. مقدمة ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد بن خلدون، شرح و تحقيق: محمد اسكندراني، بيروت، دارالكتب العربي، 1422ه .ق.
36. النكت الاعتقاديه، شيخ مفيد، قم، المجمع العالمي لاهلالبيت، 1371ه .ش.
[1]. جمهرة اللغه، ابن دريد، ج1، ص517؛ لسانالعرب، ابن منظور، ج4، ص129.
[2]. مفردات ألفاظ القرآن، ص228؛ التعاريف، المناوي، ج1، ص163؛ صيانة القرآن من التحريف، محمدهادي معرفت، صص13 و 14.
[3]. تاج العروس، ج12، ص136؛ التفسير الكبير، فخر رازي، ج3، ص134.
[4]. مجموعه آثار، مرتضي مطهري، ج17، ص66.
[5]. دائرةالمعارف الاسلاميه، ترجمه احمد شنتاوي و ديگران، ج4، صص602 ـ 608.
[6]. البيان في تفسير القرآن، ابوالقاسم خويي، صص197و 198.
[7]. التبيان، محمد بن حسن طوسي، ج3، ص470.
[8]. البيان، ص305.
[9]. لسان العرب، ج1، ص212.
[10]. همان، صص213 ـ 215.
[11]. معجم المقايس اللغه، احمد بن فارس، ج1، ص28.
[12]. مفردات ألفاظ القرآن، ص87.
[13]. التحقيق في كلمات القرآن الكريم، حسن مصطفوي، ج1، صص136 و 137.
[14]. شرح المواقف، عبدالرحمن بن احمد قاضي عضدالدين ايجي، ج8، ص345؛ شرح المقاصد، سعدالدين تفتازاني، ج5، ص232؛ التعريفات، علي بن محمد جرجاني (ميرسيد شريف)، ص16.
[15]. مقدمة ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد ابن خلدون، ص191؛ الاحكام السلطانيه، ابوالحسن علي بن محمّد ماوردي، ص5؛ النكت الاعتقاديه، شيخ مفيد، ص39.
[16]. تلخيص المحصل، خواجه نصيرالدين طوسي، ص426؛ الألفين، علامه حلي، ص12؛ قواعد المرام، ميثم بن علي بن ميثم بحراني، ص174.
[17]. تلخيص المحصل، ص457.
[18]. احقاق الحق، قاضي سيد نورالله حسيني مرعشي شوشتري، تعليق آيتالله مرعشي نجفي، ج2، ص300.
[19]. شيعه در اسلام، سيد محمد حسين طباطبايي، صص109-124؛ مجموعه آثار، مرتضي مطهري، ج4، صص841-854.
[20]. شرح المواقف، ج8، ص345؛ شرحالمقاصد، ج5، ص232؛ الاحكام السلطانيه، ص5.
[21]. الحاشية علي إلهيات، مقدس اردبيلي، ص179؛ انيس الموحدين، ص137.
[22]. دلائل الصدق، محمد حسن مظفر، ج2، ص8؛ انيس الموحدين، ص138.
[23]. نحل: 89.
[24]. انعام: 38.
[25]. مريم: 41، 51، 54 و 56.
[26]. نمل: 40.
[27]. مائده: 1.
[28]. حج: 78.
[29]. بقره: 233.
[30]. علوم قرآن، محمدباقر سعيدي روشن، ص226.
[31]. كافي، كليني، ج2، ص8.
[32]. بقره: 124.
[33]. مائده: 55.
[34]. انسان: 9.
[35]. كافي، ج1، ص61.
[36]. آل عمران: 32 و 132؛ نساء: 52؛ مائده: 92؛ انفال: 1 و... (أَطيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُول).
[37]. (لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يرْجُوا اللَّهَ وَ الْيوْمَ الْآخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثيرا) (احزاب: 21)
[38]. اشاره به آيه سوم سوره مائده كه مربوط به واقعه غدير خم است و پس از آنكه ولايت مشخص ميشود، اين آيه نازل ميشود كه ميفرمايد: (الْيوْمَ يئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْن الْيوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيكُمْ نِعْمَتي وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دينا).
[39]. (لقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَة) (احزاب: 21)
[40]. بقره: 247.
[41]. كهف: 60.
[42]. مفاتيح الغيب، ج21، ص478.
[43]. بقره: 259.
[44]. غافر: 78.
[45]. (اِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ) (حجر: 9)
[46]. العقد الفريد، ابن عبد ربه اندلسي، ج4، ص360.
[47]. «ان الشيعه لاستقرار مسأله الامامه لايدعون حيله و لاتزويرا الا عملوه، و لذلك حرفوا القرآن و اهانوا الانبياء و نسبوا الى البداء؛ عقايد جعفريه، مولانا محمدعلي، ج1، ص79.
[48]. (يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ) (مائده: 67)
[49]. اجوبة مسائل جارالله، عبدالحسين شرفالدين، ص28.
[50]. الاعتقادات في دين الاماميه، شيخ صدوق، ص59.
[51]. مصنّفات شيخ مفيد، ج7، صص82-84.
[52]. مجمع البيان، محمد بن حسن طبرسي، ج1، ص15.
[53]. التبيان، محمد بن حسن طوسي، ج1، صص269 و 270.
[54]. اجوبة المسائل المهنّائيه، علامه حلي، ص121.
[55]. التحقيق في نفي التحريف، علي حسيني ميلاني، ص6.
[56]. انوار الهداية في التعليقة علي الكفاية، امام خميني=، ج1، صص245ـ 247.
[57]. تفسير الميزان، محمد حسين طباطبايي، ج12، ص101.